اعجاز....
من فقط می نویسم تا دستانم عادت نوشتن را از یاد مبرند... برای اوی خودم...اوی تو ....و اوی هزاران قلب پر تب و تاب اما خاموش دیگر....پس بخوان ...شاید این نوشته ها گوشه ای از خاطرات خاک خورده اما پررنگ تو هم باشند...این نوشته های توست ...
من بهار میشوم تو تنم را پر از شکوفه کن | مرداد ۱۳۸۵- من دستانم را بشقاب می زنم ,من بهار میشوم تو تنم را پر از شکوفه کن کومه ای برای روزهای بارانی ... چی می شه می دونم حالا که دارم اینا رو می نویسم شاید بهم بخند ین ولی من همه ی حرفایی که می زنم از رو عقل نه احساسی پوچ و ...نباید چشامون از عشق تر بشه.... به خشکی این شهر بر میخوره!!من این گوشه جای تو غم میخورم . تو بیرون از این میلهها جای من . دارم تو هوای تو پر میزنم . داری غصه هامو نفس میکشی . به یادت رها میشم از این قفس. تو از قصه من قفس میکشی (لینک دانلود)
من فقط می نویسم تا دستانم عادت نوشتن را از یاد مبرند... برای اوی خودم...اوی تو ....و اوی هزاران قلب پر تب و تاب اما خاموش دیگر....پس بخوان ...شاید این نوشته ها گوشه ای از خاطرات خاک خورده اما پررنگ تو هم باشند...این نوشته های توست ...
چرا دربارهی بیماری حرف میزنم؟ ... درباره من; ... ، این فهرست را میشود ادامه داد. شاید نوشتنِ این حرفها هم فریب باشد! و حتی شاید دارم خودم را فریب میدهم، عجب فریبکاری.
دستش را میکشم و او را به خودم نزدیک میکنم. پایم را از پشت میبرم لای پاهای لاغرش و به آنها گره میزنم. گرمایش را پشت خودم احساس میکنم. گرمای درختی که زبریهای تنهاش، پوستم را میشکافد.
به دستانم با تمسخر نگاه کردم و گفتم: شاید کار کرم مرطوب کننده ای باشه که هر روز بعد از وایتکس کاری می زنم؟ اگه دوست داری برات بخرم؟ بی توجه به من ساندویچش را خورد.
ترجیح میدهم قبل از سرکشیدن جام شوکران، بار دیگر رنگ به رنگ برگهای پاییزی را با چشمانم سیر تماشا کنم و با دستانم بافت زیبایشان را لمس کنم. خاک بر سر این مملکت که به من و امثال من دل خوش داشته است...
اگر خواستی برای من ... هیچ ننویس تادلم خوش باشد که شاید هنوز مرا می خواهی . ×××××× در دریای بی انتهای عشقت دست و پا می زنم از کسی کمک نمی خواهم غرق می شوم وسرانجام دستی که دستانم را می گیرد ونجاتم ...
اما دستانم باز هم به سمت توست . . . خدای من . . . ... من صدایت می زنم چرا که . جز خودت هیچکس را . گره گشای مشکلاتم نمیدانم. من "تو" را دارم و دلی که . یقین دارد به بودنت . . .
بشقاب های دلمرده. این فیلم که قرار بود با هم ببینیم. متکایی که سرت را می گذاشتی. خودم که بهانهجو شده. از انتظار خسته ام. همینجا نشسته ام. و فکر می کنم. چه خوب! که زمین گرد است. عشق من!
یک روز خیال میکردیم به جبر خداوند می میخوریم، امروز که خدا را منکر شدهایم، به جبر دیگران آدم می کشیم. مدتی این کارها کار فضاییها و بشقاب پرندهها بود، حالا کار تراشهها و آدمهاست.
می گذرند پنهان است .رج هایی که هویت پنهان مرا می سازند هویتی که برای همه قابل دیدن نیست رج ها و تار و پودی که فقط من از حضورشان باخبرم من می دانم و شاید آنانی که خوب است بدانند
من در چشمان تو قدم می زنم. با من باش ، دستانم را بگیرید. من میتوانم مرگ را قبل از چشمانم ببینم. آشتی ما را کشته است. بحث سرد ما را به قتل رساند. روابط ما یکسان است. عادت کردن با آنها ما را کشت ...
می خوام خاطره سکس با خواهر زن حشری بهنوش رو براتون تعریف کنم : اوایل فصل زمستان بود. منم سرمایی هستم روی تخت دراز کشیده بودم یه لحافی کشیده بودم و فیلم قدیمی تخت خواب سه نفره رو می دیدم، حدود ساعت 7:30 عصر بود که گوشیم زنگ ...
دلم را به دلت گره می زنم ...(کمند شمس) - دلنوشته هایی از جنس باران به قلم محمد شیرین زاده ...
همسفر! در این راه طولانی، که ما بیخبریم و چون باد میگذرد، بگذار خرده اختلافهایمان باهم، باقی بماند. خواهش میکنم! مخواه که یکی شویم؛ مطلقاً یکی. مخواه که هرچه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم و ...
پنجه های دستانم را همزمان بالا می آورم و بازوانم را می فشارم _ هم آغوش می شوم با خود زیر دوش _ و مچاله شده و بر کف حمام چمباتمه می زنم.گویی درون یک رحم نامریی تولدی را به انتظار نشسته ام!
دستانم را بگیر و با من زمزمه کن ترنم کودکی ام را، در باران و به من یادآور شو عاشقی را ای آن که نگاهت عشق، کلامت عشق، و صدایت مملو از احساس؛ بر من لبخند بزن
"من از نهایت شب حرف می زنم" تکرار و تاکید بسیار مناسبی است بر وضعیت امروز ما. شعرها، نه جدا جدا که به صورت ...
آنها فقط همان مرخصی روزانه من را میبینند و غافلند از همه عذابی که من در همان روز مرخصی هم تحمل میکنم. ... که یهو صاحبخانه با عجله آمده و از دستم گرفته از ترس اینکه مبادا بشقابها از دستم به ...
از تو می خواهم با من هم نوا گردی تا با هم سرود خوشی زندگی را زمزمه کنیم. مرا بپذیر این گونه که هستم صادق و بی ریا. همان گونه که من تو را پذیرفتم.همان گونه که هستی پاک و یکرنگ.
موهایت را شانه میزنم و میبافم … دستانم بوی گل میگیرند؛ به صورتت دست میکشم. و دنیایم زیبا میشود، غمها به خواب میروند … و تو بهانه شادیام میشوی. 💗.💚.💗.💚.💗 دخترم، آرام جانم،
کل می زنم نام تو را در موج و مرجان ... بغض آمد و تلخ خندید، مثل وقتی که رعشه دستهاش تکه های دلم را توی بشقاب گذاشت....من چقدر دیر به خانه تو آمده ام ... آنوقت من تو را لیلا می بینم و هی برایت ادا در می ...
بشقاب های دلمرده. این فیلم که قرار بود با هم ببینیم. متکایی که سرت را می گذاشتی. خودم که بهانهجو شده. از انتظار خسته ام. همینجا نشسته ام. و فکر می کنم. چه خوب! که زمین گرد است. عشق من!
دستانم خاطرات زیادی را به یاد می آورند. اشاره به دور دست هایی. که پیرم می کند. باید خودم را به باد بدهم. شاید. نجاتم دهد از این قفسی. که گاهی از آن بیرون می زنم. مثل درد راه می روم زیر پوست شهر
خورشید را کنار میزنم. من با گرمای وجودت زنده خواهم شد. و با ناز نگاهت زندگی خواهم کرد. صبحت بخیر و پر از شادی و نشاط ~ ♥ ~ ۱۹. من برگ گلم باغ شبستان من است. و آن بلبل خوش لهجه غزلخوان من است